آفتاب یه جوری مستقیم داشت میتابید که حس میکردم از هممون دلش خونه که اینجوری آتیشی شده. گرما برای من خیلی لذت بخش نیست یعنی ترجیح میدم وسط یه خیابون شلوغ که ظل آفتاب میزنه به فرق سرم نباشم! همون لحظه دوست داشتم قابلیتشو داشتم پرت میشدم تو استخر آب و یکی یه لیوان لیمونات تگری میداد دستم.
اما خب هنوز دانشمندان در زمینه تونل زمان دارن کم کاری میکنن و نتونستن یه راهی پیدا کنن که به هرچی فکر کنیم همون بشه. داشتم همینجور به دانشمندان عزیز خرده میگرفتم که از کنار یه مغازه رد شدم که باد کولرش یه جوری خورد به صورتم که گفتم باید اینجا یه نفسی تازه کنم.
رفتم داخل مغازه که هم خنک بشم و هم ببینم این هم شیشه رنگ و وارنگ چه بوهایی دارند. از قضا یه ادکلن آبی رنگ برداشتم که خیلی باحال بود. آقای فروشنده گفت بوش کن ببین چه صفاییه. با خودم گفتم امتحانش ضرر نداره که! یه پیس زدم به خودم و یهو همون رویاهای خنک و دلپذیر برام تداعی شد. دیدم دانشمندا در همین حد که با بو تونستن یه حال خوب رو برامون موندگار کنن هم دست مریزاد دارن. به فروشنده گفتم این عطر سان جاوا بلو رو بپیچ ببرم.