از دانشگاه و کلی پرسه زدن توی خیابون خسته شده بودم دلم میخواست برم یه جایی بشینم و پاهامو کش و قوس بدم و به هیچی فکر نکنم. توی گوگل زدم ببینم چه کافهای اطرافم هست، نزدیکترین کافه بهم داخل یه ساختمان بلند و بالا بود و آنچنان تابلویی نداشت که بشه فهمید که اصلا وجود داره یا نه. دودل بودم که برم اما پاهام با دلم و خودم راه نمیاومدن.
وارد ساختمون شدم و پلهها رو نفس نفس زنان رفتم بالا. پاگرد که رسیدم، بوی چوب، عود و قهوه باهم حال خوبی ساخته بودن و فهمیدم که همونجا کافهاس. در کافه، چوبی با پنجرههای رنگی بود و دقیقا منو یاد خونه مامان بزرگم مینداخت. درو که فشار دادم یه مشت گلدون سبز رو پارکت و پیشخوان چوبی چیده شده بود.
بوی عود داشت کمرنگ میشد و بیشتر بوی کارامل و وانیل به مشامم میخورد. رفتم یه گوشه نشستم. وقتی اومدن ازم سفارش بگیرن گفتم کاراملهای شما اینجا چقدر خوبه که انقد بوش میپیچه و حس میشه. پسرک گفت: نمیدونم اما تازگیا یه عطر عود تاچ گرفتیم که خیلی بوی کارامل و وانیل میده.