توی کتابخونه دانشگاه پشت میزم نشسته بودم. سرمو که بالا آوردم از توی آینه شکستهی رو به روم میتونستم صورت دختری رو ببینم. دختری که کتاب شبهای روشن داستایفسکی رو توی دستای ظریفش بالا گرفته بود و میخوند.
اونقدر بالا که نمیتونستم صورتش رو ببینم. سعی کردم به کارم ادامه بدم ولی انگار نمیشد. بعد از چند دقیقه که دوباره سرم رو بالا آوردم، کتاب رو زمین گذاشته بود.
با شعف به آینه نگاه کردم تا بتونم چشمای دخترکو ببینم. خط چشماش دقیقاً با خط آینه منطبق شده بود. سعی کردم با چیزهای دیگه به خاطر بسپارمش تا اگه روزی باز دیدمش، بشناسمش.
کتاب شبهای روشن، چشمهای گم شده در آینه، کولهی چرمی که زیپ دکوریش تا نصفه بالا اومده بود؛ مثل دخترک نصفه و نیمه.
برای کجا مناسبه؟
محیطهای تحصیلی و اداری